پویاخبر - دمای هوا بندرت درحال کم شدن بود،بچهها حال حوصله شون توی خونه سر رفته بود و همگی عزم رفتن به بوستان کوچک محله را کردیم . کوچکترهای خانواده دوچرخههایشان را از پارکینگ خارج کردند و سوار بر دوچرخه راهی شدیم. بوستان کمی خلوت به نظر میرسید، چند تا مرد در گوشهای از پارک دور هم جمع شده بودند و از مشکلات و گرفتاریهای زمانه با هم درد دل میکردند.
یکی از پسر و دختر تحصیلکرده و بیکارش میگفت و دغدغه اشتغال آنها رو داشت ،دیگری؛ از اوضاع نابسامان تورم و سختی های زندگی در این بازار گرانی اقلام و مواد خوراکی سخن میگفت.
دیگری هم ؛ دغدغه پیدا کردن یه خونه اجاره ای با رهن و اجاره پایین را داشت که با عیال و فرزندانش دراین گرمای تابستان سرپناهی داشته باشند.
در گوشه ی دیگر ؛ مادرها ومادر بزرگها محفلی گرم و صمیمی برای خودشان ایجاد کرده بودند وباصدای بلندازکم وکیف زندگی صحبت میکردند،به گونه ای که از فاصله چند متری به راحتی گفتههاشون قابل شنودبود، از کدبانویی، خانه داری ،آشپزی، پخت و پز، بچه داری، دخترها و عروس هاشون تعریف و تمجیدها میکردند.
یکی از مادرها، دغدغه ازدواج پسر بزرگش را داشت، از مهریههای سنگین، شیر بها، خرید طلا و مراسمات پرهزینه ازدواج میگفت واز همه مهمتر پیدا کردن دختری شایسته و اهل زندگی و به اصطلاح امروزیها باوقار، خانهدار و خوشاخلاق و خیلی مُحسنات دیگر از توقعات و انتظارات مدنظرش بود.
مادر دیگری از حرفاش مشخص بود پسرش مستاجر است، نگران تامین پول رهن و اجاره های زیاد این روزهای تورمی و افزایش رهن و اجارهها بود.
دیگری از دخترش و بچهی تازه به دنیا آمده و داماد کارگرش میگفت؛ درآمد کم و ناچیز و ناپایدارِ دامادش برای تامین مخارج زندگی با گرانی پوشاک و اقلام مورد نیاز که برای بزرگ کردن نوزادش در این روزهای سخت اقتصادی و معیشتی از دلنگرانیهای او بود.
همینطور که ناخودآگاه صدای آنها را میشنیدم، احساس کردم که کسی رو نیمکت پارک کنارم نشست، سرم را بلند کردم و نگاهی به کنارم انداختم. مرد میانسالی با موهایی جوگندمی ،پک سنگینی به سیگاری که همون لحظه روشنش کرده بود زد و با فوتی بلند و کشیده دودش را از دهانش به بیرون هدایت کرد.
سرصحبت را خودش باز کرد. از جور زمانه و گرفتاریها و مشکلاتی که داشت شکایتها داشت.
کارگر ساختمانی بود، از بدِ روزگار دچار حادثه شده بود ۴ تا مهره کمرش را جراحی کرده بود چهار تا پلاتین تو مهرههای پشتش کار گذاشته بودند .تازگی ها یکی دیگر از مهرههایش به خاطر فشار کاری دچار مشکل شده بود، دکترا بهش گفته بودند اگر این مهره را عمل کند احتمال دارد تا آخر عمر ویلچرنشین شود.
یک خانواده چهار نفری داشت که تنها نان آور خانواده با این اوضاع و احوال جسمانی بود، نمیدانست با کدام مشکلش کنار بیاید و آینده زندگیش چی میشه. مدت ۱۵ سال بود که تحت نظر پزشک اعصاب و روان بود و هر روز وضعیت روحی و روانیش بد و بدتر میشد.
بچهها هنوز مشغول بازی با وسایل بازی فرسوده مستعلک بوستان و دوچرخه سواری بودن.
هوا داشت کم کم تاریک میشد، به سمت خانه راه افتادیم در حالی که تو ی ذهنم به مشکلات اسفبار و شاید لاینحل پدر و مادرها و... که در بوستان محله امان برای یکدیگر درد دل میکردند فکر میکردم آیاروزنه امیدی برای رفع این مشکلات هست؟.