نامه ای برای سید مقاومت؛

صدای تو همیشه و با شجاعت تمام بلند بود! |آرمان سید حسن «همه فلسطین» بود

دخترم! یادت می آید جلوی تلویزیون نشسته بودم و دستهایم را طوری گرفته بودم که اشکم را نبینی؟! امروز این نامه را مینویسم تا اشکهایم را با تو قسمت کنم. امروز که من این حرفها را می زنم، دو روز است که سید حسن به یاران شهیدش پیوسته است. عکسی را که با سردار و رهبری گرفته است نشانت داده ام؟! یادم بیاور عکس را برایت بیاورم تا با هم تماشا کنیم. در پس لبخندهای این سه عزیز، حرفهای زیادی هست که در این نامه نمی گنجد. اما امروز میخواهم از سیدحسن برایت بگویم. از رنجی که خود او شبیه ما روزی تحمل کرده است.

گروه ایرنا زندگی- سیده حکیمه نظیری: وقتی رژیم غاصب و درنده خوی صهیونیسم دبیرکل سابق حزب الله را مورد حمله خود قرار داد، لبنان نه تنها رهبرش را از دست داده بود که سیدحسن نصرالله داغدار بهترین رفیق و حتی استادش شده بود. اما غم فقدانی که حزب الله تجربه می‌کرد به مدد بازوی قدرتمندی همچون سیدحسن، داشت التیام می‌گرفت. سیدحسن چطور از آن روزها عبور کرده بود؟! او خودش برایمان گفته است : «صدای تو همیشه و با شجاعت تمام بلند بود تا جامعه را خطاب قرار دهد و با آن از دشمن اسرائیلی سخن بگوید، از شیطان بزرگ، از دست درازی ها و تهدیدها، از درنده خویی و وحشی گری، از نژادپرستی و دشمنی با انسانیت…» می بینی دخترم؟! این اسرائیلی است که من میخواهم تو خوب بشناسی اش، آن قدر عمیق و دقیق این سگ هار را بشناسی که هرگز در سنگ زدن به پیشانی متعفنش تردید نکنی. بدانی که چرا بنی اسرائیل دست از تهاجم و خونریزی برنمی‌دارد؟! از پس این همه سال اشغال قدس، چرا از ریختن خون کودکان و زنان سیراب نمی شود؟!

با من به طنین صدای سید گوش بده ، هنوز حرفش تمام نشده و دارد خطاب به سیدعباس موسوی شهید حرف می‌زند :«امروز صدای تو در حالی که با خون و زخم هایت درهم آمیخته است، در گوش ها و قلب ها باقی می‌ماند تا شاهدی باشد برهمه گفته هایت، امروز با تو عهد می بندیم که صدای انقلابی تو را به گوش همه ملت های مستضعف جهان برسانیم و گوشه گوشه زمین را با خون تو آبیاری کنیم تا از آن، مقاومت و انسان های مجاهد بروید.»

انگار که همین حالا سید حسن از قابی دورتر از ما نشسته باشد و برایم همین حرفها را بزند، انگار که سالها پیش چنین روزی را دیده باشد. حالا ما شاهدانی هستیم که با او عهد می بندیم. توهم بیا دخترم. دست کوچکت را روی دست من بگذار تا صدای سید حسن را رساتر از همیشه در همه جهان طنین انداز کنیم. من، تو و همه مادران و زنان شبیه من و دختران شبیه تو، رسالت بزرگی داریم که از این به بعد روی شانه هایمان سنگین تر می‌شود.

 

بی شک نصرالله بسیارباهوش است

سیدحسن همچون همیشه، علاوه بر حماسه سازی دقیقی که در کلامش دارد، آینده حزب الله را نیز ترسیم می کند :« شهادت دبیرکل حزب الله دلیلی است بر اوج رشد و عظمتی که جنبش حزب الله در لبنان به آن دست یافته است…و آغازی است بر یک دگرگونی بزرگ روحی و معنوی و جهادی که هیچ کس انتظار آن را ندارد، حتی کسانی که آن شهید بزرگوار را ترور کردند.»

من هر طور که حساب میکنم گویی که این حرفها شرح حال دقیق امروز ماست. دبیرکل حزب الله شهید شده و خون پاک او بر زمین ضاحیه ریخته است. برای از میان برداشتن سنگر سید حسن، دشمن به سنگرشکن متوسل شده است. اما حزب الله در مسیر دگرگونی است… این بار دخترم، به نفس های آخر اسرائیل نزدیک شده ایم.

روزی که سید ما شهید شد، هریک ساعت یک بار می‌آمدی سراغ مامان و می پرسیدی که حالا می توانم با تو بازی کنم؟! حالا بهتری؟! من باز بغض می‌کردم و می‌گفتم: «نه!» میدانم از خودت بارها پرسیده ای این اشکها را برای چه کسی می ریزیم؟! او کیلومترها دور از ما زندگی می‌کرده و حتی یک بار هم ما به دیدنش نرفته ایم. صدایش، تنها حلقه وصلی بود که با او داشتیم. آن صدای پرصلابت و لبخندی که همیشه به قلب دشمن خنجر می‌زد و مایه آرامش دوستان بود. صبر کن برایت میگویم؛

دکترمگنوس رانستورپ، صاحب نظر در روابط بین الملل و استاد دانشگاه سانت آندروز اسکاتلند، سید را این طور توصیف می‌کند :« بی‌شک نصرالله بسیار باهوش، باقدرت درک بالا، و به صورتی غیرمعمول فصیح و باوقار است. در دیداری که با او داشتم با روش کلام و نگاه های سنگین و افتاده اش مرا بسیار تحت تاثیر قرار داد»

دخترم! سید حسن نصرالله همه لوازم یک رهبر کم نظیر را در خود داشت. او طوری بود که اغلب سیاستمداران جهان به اندیشه بلند و شجاعتش معترف بودند. او مرد میدانهای خونین بود. نمی گویم سخت یا حتی دشوار! این کلمات در مقابل او، کم مایه و بی جان به نظر می‌رسند. سید حسن جنگی سی وسه روزه را رهبری کرده بود که مقام معظم رهبری در پیامی که همان زمان برای سید فرستاده اند این طور توصیفش می کنند : «آن کودکان معصوم، آن تنهای ضعیف و رنجور، آن دلهای وحشت زده وکوچک به چه گناهی کشته شد؟! بیست روز بمباران بی وقفه لبنان، بیست روز جنایت در حجم انبوه، ویران سازی یک کشور و قتل عام غیرنظامیان در آن وفاجعه ای همچون کشتار قانا از کدام پشتوانه، منطق و استدلال برخوردار است…؟!…»

دخترم سیدحسن مرد چنین میدانهایی بود. میدانی که هیچ منطقی، جنگ آنرا نمی فهمد. جنگی که سی و سه روز به طول انجامید و حزب الله چنان کرد که دشمن عقب برود و فرار کند. این کاریست که فقط از فرماندهی به استقامت سید حسن برمی‌آمد. گرچه او خود همیشه به شاگردی نزد ارزشهای والای اسلامی و ایمانی در محضر امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری اشاره دارد. اما هرچه هست، شاگردی چون او، مایه مباهات امت اسلامی بود.

 

جواب این خونها را میدهم!

باورنمیکنی عزیزکم! وقتی سخنرانی سیدحسن در سالگرد ارتحال امام (ره) را می خواندم به فهم تازه ای از مبارزات امام رسیده بودم. برایم خیلی عجیب بود چطور سید حسن با این بینش دقیق، انقلاب ما را از آغاز می شناسد. از همان جرقه اول، تا شبهه ها و سوالاتی که مردم و روحانیون داشته اند. سید حسن در آن سخنرانی می گوید: «وقتی امام (ره) مردم را به خیابانها می‌کشاند تا برعلیه شاه که دست نشانده آمریکا بود، تظاهرات کنند، عده ای به او خرده می‌گرفتند که این همه خون را چه کسی جواب خواهد داد؟! و پاسخ امام سرشار از یقین بود وقتی می فرمودند : «من در روز قیامت می ایستم و جواب این خونها را میدهم. این خونها در جای درست ریخته شده است. در راه خدا در راه حق وهمه ارزشهایی که خداوند، پیامبران ورسولان را به خاطرآنها برانگیخت.»»

بگذار همین جا برایت بگویم امام خمینی اعتماد عجیبی به جوان ۲۱ ساله لبنانی داشتند که در تهران خدمتشان رسیده بود و همان وقت او را مسئول جمع آوری وجوهی کردند که از لبنان برای مرجعیت فرستاده می‌شد. سید حسن، نماینده امام شده بود در لبنان برای چنین کاری و از همان آغاز با انقلاب و امام گره خورد تا جایی که به بصیرتی دقیق از انقلاب ما رسید. طوری که در هر برهه زمانی به خوبی می فهمید شباهتهای انقلاب ما و اتفاقاتی که در دیگر کشورها می افتد درکجاست؟!

 

فلسطین باقی خواهد ماند!

نامه را کجا باید تمام کنم دخترم؟! سید حسن از میان ما رفته است و من در میان همه کتابها، نامه ها و سخنرانی هایش دنبال او می‌گردم. دنبال او می‌گردم تا بیشتر ببینم و بشناسمش. اما هربار شگفت زده می‌شوم. هربار دری تازه به رویم باز می شود. هرعکسی از او، جلوه تازه‌ای از این مرد را نشانم می‌دهد و چرا با تو همه اینها را قسمت نکنم؟! با تو که وارث همه ارزشهایی هستی که من و بابا سالها در قلبمان مثل یک جعبه منبت کاری پرنقش و قدیمی نگه داشته ایم. هروقت غبار این جعبه را می‌گیرم بوی عطری می پیچد.

 

تو هم باید این عطر را بشناسی!

عطر شهادت، چیزی نیست که این روزها بتوانم ساده نشانت بدهم. اما داغ سید حسن، بار دیگر این عطر را تا پیش ما آورده است. می بینی دخترم این همان عطریست که سردارمان هم داشت. شهید هنیه هم همین عطر را می داد…حتی همه دوستان پدربزرگت که گاهی از آنها یاد میکند و اشکش تازه می شود!

بگذار نامه را با حرفهای سید حسن تمام کنم، با حرفی از او که آرمانش را فریاد میکند، او برای این راه بود که جانش را فدا کرد. خوب گوش بسپار عمرم! میخواهم طنین صدای سید را در این نامه به یادگار بگذارم برایت :

«قدس همیشه در ذهن ها، هدف اول، آرمان نامحدود، وعشقی سوزان به معراج شبانه حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و قبله اول باقی خواهد ماند و فلسطین-همه فلسطین- فلسطین باقی خواهد ماند و جزء این امت اسلامی خواهد بود و حتی از یک دانه سنگ ریزه آن هم چشم پوشی نخواهیم کرد!» (بخشی از سخنرانی سید حسن نصرالله درمراسم تشییع سیدعباس موسوی)