لطفاً (پارک) بفرمایید!

پایگاه خبری تحلیلی پویا خبر (pooyakhabar.ir): *اختصاصی پویاخبر/ اسلام انصاری‌فر:خسته و گریزان از دغدغه‌های روزمره، دست به دامان پیاده‌رو و خیابان می‌شوی تا قدم به قدم به مأمنی امن و دلنشین برسی، آن هنگام بر نیمکتی خالی بنشینی و درونت را به هوای پاک و بی آلایش در فضایی خیال‌انگیز و آرام بسپاری. کوله‌ی خستگی‌ات […]

پایگاه خبری تحلیلی پویا خبر (pooyakhabar.ir):

*اختصاصی پویاخبر/ اسلام انصاری‌فر:خسته و گریزان از دغدغه‌های روزمره، دست به دامان پیاده‌رو و خیابان می‌شوی تا قدم به قدم به مأمنی امن و دلنشین برسی، آن هنگام بر نیمکتی خالی بنشینی و درونت را به هوای پاک و بی آلایش در فضایی خیال‌انگیز و آرام بسپاری.
کوله‌ی خستگی‌ات را بر زمین می‌نهی و پاهایت را نیز بر روی هم. ردَ آواز گنجشگکان شاد را دنبال می‌کنی تا به بلندای درختانی برسی که آسمان خدا را در آغوش گرفته‌اند.

با صدای خنده‌ی کودکان بازیگوش از آن سوی فوَاره‌ی وسط پارک، سر از دنیای کودکی‌ات درمی‌آوری؛ به دنبال توپی می‌دوی که به هیچ جا ختم نمی‌شود و به دروازه‌ای شوتش می‌کنی که هیچ دروازه‌بانی ندارد.
در کوچه می‌ایستی. نگاهت را به اطراف می‌چرخانی، اما… می‌چرخی، می‌چرخی و … ناگهان زنگ گوشی، تو را به روی نیمکت برمی‌گرداند؛ درمی‌یابی که چقدر فاصله افتاده بین تو و خاطراتت.
آرام‌تر شده‌ای و آرام، آرام دست در خورجین واژه‌ها می‌بری …

*لطفاً بدون گوشی وارد شوید!

قدیما که می‌رفتیم پارک، خبری از دنیای مجازی نبود  و احساس و هیجان درونمان را با حال و هوای شیرین پارک تقسیم می‌کردیم.
آن روزها، نیمکت‌ها پُر بودند از مهربانی و گفتگوهای ساده و دلنشین که از متن دل‌ها برمی‌خواست و با دنیای حقیقی درمی‌آمیخت.
قدیما، حرف‌ها پیامکی نبودند، بلکه پیام‌ها پُر از حرف بودند؛ حرف‌هایی از جنس گُل؛ از جنس پرنده‌های خیسِ لب حوض و فوَاره؛ از جنس شیر آبی که هر قطره‌اش مزه‌ی دیگر داشت و از جنس خواندن دو بیت شعر بر نیمکتی چوبی.
قدیما از لاک خودمان که بیرون می‌آمدیم، می‌رفتیم توی لاک خنده‌ها و مکالمه‌های دسته‌جمعی؛ اما امروز به سادگی از کنار پارک می‌گذریم، در حالی که سرمان را در لاک مجازی فرو برده‌ایم و با دنیای حقیقی بیگانه شده‌ایم.
امروز، حتَی اگر برای لحظه‌ای بر روی نیمکتی بنشینیم، اگر گوشی همراه در دسترس‌مان نباشد، حیران و سرگشته، چنان طفلی در پی مادر، به دنبالش می‌گردیم و طعم لذیذ حضور در پارک و آرامش آن را به هیچ وجه حس نمی‌کنیم.
امروز به صدای گنجشک‌ها اهمیت نمی‌دهیم و رقص فوَاره های حوض برای‌مان معنا ندارد، در واقع امروزه دچار ( گوشی‌زدگی) شده‌ایم.

*پارکی برای خاطره‌ها

آه ای دل، از نوای چنگ‌مان
از بهار ساده و یکرنگ‌‌مان
بازی دنیا رسید و گم شدند
سنگ‌های بازی هف‌سنگ‌مان
حرف‌هامان بوی آتش می‌دهند
رقص دود افتاده در آهنگ‌مان
ردَی از بابا میان کوچه نیست
نیست دیگر هیچکس دلتنگ‌مان

کاش، یک روز، یک جایی، یک پارکی ساخته شود با سبک و سیاق قدیم و آن حال و هوای کوچه‌های سادگی و  با آن وسایل نوستالژی دهه شصت مثل (چرخ و فلک دستی) و …
کاش در گوشه‌ای از این پارک خیالی، اماکنی هم برای برگزاری بازی‌های قدیمی مثل هفت‌سنگ، تیله‌بازی و … بسازند تا در هیاهوی دنیای امروز ارتباطات و فضای مجازی، بچَه‌های دیروز و امروز در فضایی آرام و دل‌انگیز، به درک درست و واقعی از هم برسند؛ اندکی ولی طولانی با هم باشند و با نگاه‌شان، دنیا را به مهمانی زندگی در پارک خاطره‌ها دعوت کنند.

 

انتهای پیام/*

 

  {loadmodule mod_banners,عضویت در تلگرام}