وداع باشکوه مردم ایلام با سلام ، معلم سرافراز *مجتبی تابش

پویاخبر - سلام امینی نمونه یک فرهنگی؛ باتقوا،جهادگر، انقلابی با خلوص نیت که جان و عمرش را صرف خدمت به مردم و تعلیم دانش آموزان کرد و در ساده ترین تفسیر می توان در مورد وی آیه ی ۳۳ سوره ی احزاب را بیان کرد که می فرماید؛ (مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا)

به گزارش پویاخبر، دیروز می خواستم یادداشتی کوتاه به یادش بنویسم نتوانستم گویی بعضی سنگین بر سینه ام نشسته بود از رفتن مردی که شخصیتی استوره ای، کاریزماتیک و ماندگار داشت. و به شعری از شفیعی کدکنی بسنده کردم:

سفرت بخیر اما
تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت
به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها، به باران
برسان سلام ما را “

 

از اولین سلامم با سلام مهربان ۲۲سال می گذرد.
سال دوم دهه هشتاد، اواخر پاییز در آستانه ی جوانی بودم که با عنوان دیپلم ردی برای ادامه تحصیل از صالح آباد به ایلام مراجعه کردم.

شنیده بودم که مدرسه ایثارگران ایلام که مختص دانش آموزان جا مانده از تحصیل بود برای کلاس حضوری دانش آموز می پذیرد.

اگر اشتباه نکنم آن زمان دبیرستان ایثارگران در حدود خیابان طالقانی بود، در مدرسه باز بود و با راهنمایی دانش آموزی که در حیاط مدرسه بود به دفتر دبیرستان مراجعه کردم.

روبروی میز مدیری که نامش را نمی دانستم؛ مردی خوش هیکل، بلند قد، زیبارو و با ابهتی خاص قرار گرفتم.

سلام و گفتگوی کوتاهی رد و بدل شد، با لهجه ی غلیظ کوردی مردم ملکشاهی گفت؛ پسرم برای چه امری آمده ای؟

می دانستم که فصل از نیمه گذشته و درخواست بی ثمری است که بگویم برای ثبت نام آمده ام. اما چهره مهربان آن مدیر و ارتباط اولیه صمیمانه اش به زبانم کمک کرد که خواسته ام را بیان کنم.

با لحنی مهربانانه و با تأسف گفت؛ پسرم حقیقت مسیر ثبت نام مدرسه بسته شده است و کلاسها تکمیل است، کاری از دستم بر نمی آید چرا زودتر نیامده ای؟
موضوع و تصمیم برای ادامه تحصیل را برایش توضیح دادم با آرامشی خاص با شخصی در آموزش و پرورش تماس گرفت و به مخاطبش گفت: دانش آموزی با نام … خدمتتان می آید در مسیر ثبت نام با ایشان همکاری کنید. و به من گفت که پیش فلانی برو بگو سلام امینی با شما در موردم تماس گرفته.

نمی‌دانستم که جانباز است بلند شد آهسته آهسته تا نزدیک درب خروج بدرقه ام کرد.

در نهایت هرچند موفق به ثبت نام در آن مدرسه نشدم اما نام سلام امینی در ذهنم حک شد.

سالها گذشت و داستان هم گذشت، دیپلم گرفتم، سربازی رفتم، مشغول به کار هم شدم نام سلام هم دیگر در خاطرم زیاد نبود چهره اش را هم فراموش کرده بودم. تا اینکه در آستانه ی انتخابات مجلس نهم باز زمزمه ی نامی آشنا از ملکشاهی مرا با خود همراه کرد.

زندگی نامه اش را در پوستر تبلیغاتی خواندم نامش در ذهنم مرور می شد سلام، سلام امینی، معلم و فرهنگی، جانباز، مدیر مدرسه. در آن ایام چند سخنرانی کوتاه او را شنیدم، هیچ قول غیر قابل باوری به هیچکس نداد، مشخص بود برای انجام وظیفه ی نمایندگی بر اساس واقعیت و قانون آمده است.

آری الان دیگر او را می شناختم گویی دهها سال بود که او را می شناختم. آن دور انتخابات گذشت و او حائض آرای مناسب نشد.
دور دهم دوباره با شعار تبلیغاتی کوردی (ژنو یا علی) کاندید شد و با انتخاب و رآی مردم چهار سال بدون حاشیه در خدمت گذاری به مردم در مجلس وکالت خود را گذراند. او دیگر نه آشنای من که آشنای همه ی استان شده بود.

نام بلند سلام امینی در خاطرها خواهد ماند. مردی که در اوج قدرت از رانت حتی برای نزدیکترین اعضای خانواده اش استفاده نکرد، مردی که حاشیه نداشت، مردی که دست پاک ماند، مردی که نماد انقلابی بود، مردی که مثل شهیدان و با آثار جبهه و جنگ از میان ما رفت.

روحش شاد