یحیی سنوار و تصاویری ماندگار از مبارزه تا ثانیه های آخر زندگی *زهرا قاسمیان
این روزها که همه ی نگاه ها به سمت غزه و کودکان در آتش سوخته از خشم فرعون زمان است، کمتر کسی پیدا می شود که دست کم یک بار نام یحیی سنوار را نشنیده باشد! شخصیتی که تنها بر زبان جاری شدن نامش، کافی بود تا رعشه بر اندام کودک کُشان بیاندازد.
رژیم صهیونیست آنچنان از هیبت نام و از ذکاوت و استعداد بی نظیر او در نبرد، واهمه داشت که چنین تصور می کرد، سنوار روحی نامیراست. البته که او زنده و شاهد است.
در میان مردم جهان، چنین القا کرده بودند که یحیی سنوار در بین اسیرانی که _غاصب کشورش هستند و در خانه های هم وطنانش مسکن گزیده و پنهان است! و از ترس جانش آنان را با خود به هر جا می برد و آنان را سپر انسانی خود ساخته است.
اما چنان با دست و ذهن ناتوان، خودشان را رسوا کردند که همه ی دنیا متحیر از آن است، رسوایی در آن هنگامی که یحیی را با دستان خالی، تنها و خاک آلود، با چفیه ای که چون نقاب بر صورتش زده بود، در کنار اثاث خانه یافتند، در حالی که از شدت جراحت، رمقی نداشت، اما همان جان بی رمق هم برای وحشت افکندن بر اندام غاصبان کافی بود تا جرات نزدیک شدن به او را نداشته باشند، کسی که با دستان خالی قلب دشمن را هدف قرار داد.
با دیدن آن صحنه از آخرین لحظات دنیایی او، انسان به یاد لحظات پایانی شهادت منتقم کربلا می افتد. مختار ثقفی!! او نیز در پایان نبرد، تنها در گوشه ای افتاده و با وجود پیکر غرق در خون، کسی جرات نزدیک شدن را و نبرد مستقیم با او را نداشت.
اما آن چیزی که بیشتر مظلومیت شهادت یحیی سوار را آشکار می کند، تهمت هایی ست که نه رژیم غاصب، بلکه هم زبانان عرب به او می زدند که اینان خود در ناز و نعمت و در خارج سرزمین اشغالی زندگی می کنند و مردم را سپر بلا می سازند.
اما تصویری که از او در لحظات پایان حیات پر از افتخارش منتشر شد،همه این بزدلان، شایعه ساز را آنچنان رسوا کرد، که شهادت سنوار نه تنها انها را خوشحال نکرد، بلکه انها را بسیار غمگین کرد،آنها با دیدن رزم و آخرین لحظه شهادتش آرزو کردند، ای کاش چنین لحظه ای رقم نخورده بود، و سنوار اینگونه قهرمان گونه شهید نمی شد.
مجاهدی که با چند سلاح ساده، در نبرد با دشمن تا دندان مسلح، تا آخرین لحظه، ایستادگی کرد. تمام صحنه ای که یحیی در آن باید به شهادت می رسید، از لوازم خانه و مبل هایی که به آنها تکیه داشت تا سلاح ساده و کتاب دعایش که همراه داشت و مبارزه دلیرانه اش، نقطه عطفی شد در دل تاریخ پُر از خون و شهادت فلسطین، و راه حقیقت را به همه نشان داد، یحیی سنوار در شهادتش هم پیروز بود.
آن لحظه ای که چوبی را به طرف پهپاد شناسایی پیشرفته ی دشمن پرت کرد، مصداق بارز دستان خالی مجاهدان مظلوم غزه در برابر دشمنانشان است و پایان حماسه ی یحیی سنوار را ارمانی،نشان داد! آن هم توسط دشمنانش! که حتی از چوبی بی جان که با دستان قهرمان پرت شود، نیز وحشت داشتند.
وقتی جسد بی جان قهرمان را یک روز بعد در میان آوار یافتند، خودشان هم باور نمی کردند که این همان روح ناپیدایی ست که وحشت زده شان کرده است. جسمی که گویی آرام خوابیده است بر روی مبل های خاک گرفته ی منزل!! نه از تونل مخفی خبری بود و نه از اسیرانی که سپرش باشند!! تنهای تنها بود با سلاح های ساده و کهنه ای که تا لحظات آخر با خود به همراه داشت.
محاسن و موهای سپیدش، همه مشخص بودند. گویا قبل از شهادت، چنان خون از دست داده که دیگر خونی در بدنش نمانده تا صورتش را سرخ کند.و چقدر این جمله ی آشنا، انسان را به یاد منصور حلاج بر بالای دار می اندازد که او نیز به قدری خون از دست داده بود که رخسارش زرد شده و با خون دستانش، صورتش را سرخ کرده بود. اما یحیی سنوار، قهرمان داستان ما ، زردی رخسارش را غبار و خاک پوشانده بود تا جسم خاکی ش، خاکی تر شود، سنوار زنده اش کابوس غاصبان بود وحالا شهادتش کابوسی بزرگتر را رقم زد.
دشمن غاصب به خیال خام خود که از طریق شهادت فرماندهان مقاومت، می تواند این راه را برای همیشه از بین ببرد، در نادانی ست چرا که با شهادت بزرگ مردان، راهشان روشن تر می شود تا برای رهروان راهش، چراغ هدایت شوند.
و اینگونه بود پایان قهرمانی که به خواست خدا، همه ی دنیا نظاره گرش بودند. این سرانجام، انگیزه و اراده و عزمی قوی تر برای یاران و پیروان راهش و همه آزادی خواهان جهان به همراه دارد تا محکم تراز قبل برای تحقق عدالت و آزادی در جهان بکوشند./زهرا قاسمیان
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰