به صحرا شدم
عشق باریده بود
«بایزید بسطامی»
باد به پرچم های سرخ و سیاه می وزد. کوله پشتی ام را پر از عطر زیتون می کنم و گام در مسیری می گذارم که روزی آزادیخواهان مسلمان آرزویش را داشتند. تا چشم کار می کند، خیل عظیم زائرانی است که بعد از زیارت عتبات عالیات، راه مقدس قدس و غزه را در پیش گرفته اند.
در مسیر، کبوتران سفید، بال بر پهنای آسمان گشوده اند؛ همچون کودکانی کفن پوش در هیبت فرشتگان.
راه پر از شهید است؛ اسماعیل هایی که قربانی شدند تا تبر ابراهیم بر گردن بت صهیون فرود آید و سیم های خاردار شکوفه بدهند و آزادی به روی سرزمین زخم و زیتون لبخند بزند.
می خواهم به غزه بروم و بر آسمان آبی اش دست بسایم، جرعه ای از هوای زلالش بنوشم؛ به یاد روز و شب هایی که نفسش در تاریکی جنایت های صهیونیست ها بالا نمی آمد و بر پنجره های شکسته اش رد خون پیدا بود.
دستم را بالا می گیرم، بالا، بالا و بالاتر تا به آسمان برسد و ناگهان در موکب ۱۲۰۰ از چرت نیمروزی بیدار می شوم.
اطرافم را زواری گرفته اند که خسته با پاهای تاول زده در گوشه ای مشغول استراحت هستند.
تا کربلا راهی نمانده است. با خود می اندیشم روزی برسد و به هم بگوییم که تا قدس راهی نمانده است.
اسم قدس و غزه که می آید، ناگهان این شعار رزمندگان اسلام در جبهه های جنگ حق علیه باطل در گوش ذهنم می پیچد:
«بهر آزادی قدس از کربلا باید گذشت»
امروز که رهروان پیاده در مسیر کربلا را می بینم، به روزی فکر می کنم که راه قدس همچون کربلا باز شده و پیاده ها با عبور از کربلا، گام در مسیر قدس شریف می گذارند.
رژیم غاصب و کودک کش اسرائیل که هر روز بر جنایات رذیلانه اش می افزاید، به چه وهم و گمانی برای خود آینده اش را ترسیم کرده، در حالی که به خوبی می داند که وعده های صادق یکی پس از دیگری گلویش را خواهد فشرد و روزی در گودالی که با بمب های کثیفش برای خود حفر کرده، برای همیشه ی تاریخ دفن خواهد شد.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰