نامه ای که زنان مسلمان ایرانی خطاب به زنان مقاوم و پرشکوه فلسطینی نوشته بودند. این نامه سرآغاز«امهات القدس» شد. سرآغازی که از آن روز تا همین زمان پرتپش جریان دارد و هر روز با ایده تازه ای، به جریان مقاومت جان میدهد.
دخترم! یادت می آید جلوی تلویزیون نشسته بودم و دستهایم را طوری گرفته بودم که اشکم را نبینی؟! امروز این نامه را مینویسم تا اشکهایم را با تو قسمت کنم. امروز که من این حرفها را می زنم، دو روز است که سید حسن به یاران شهیدش پیوسته است. عکسی را که با سردار و رهبری گرفته است نشانت داده ام؟! یادم بیاور عکس را برایت بیاورم تا با هم تماشا کنیم. در پس لبخندهای این سه عزیز، حرفهای زیادی هست که در این نامه نمی گنجد. اما امروز میخواهم از سیدحسن برایت بگویم. از رنجی که خود او شبیه ما روزی تحمل کرده است.
پسرکم! امروز نشسته ام پشت لپ تاپ تا برایت از «چگوارای جهان عرب» بنویسم. او را نمیشناسی نه؟! سید حسن نصرالله را نه طرفدارانش که دشمنانش اینطور صدا میزدند. همه ما از او کم میدانیم ولی انگار جایی از قلبمان یک جای بزرگ برایش داریم. جایی که حالا او در آن آرام گرفته است.
۱۰ مرداد ماه که در ساعات ابتدایی بامداد خبر شهادت اسماعیل هنیه را می خواندیم تنها یک پیوست در کنار اسم او آمده بود: «محافظش!» اما کمتر کسی به دنبال محافظ شهید اسماعیل هنیه بودیم. او که بود؟ چند ساله بود؟ از خانواده اش چه خبر و... حتی اسمش را هم کمتر کسی می داند.